زیر این آفتاب بیپیر مرداد ماه پای تخت داشتم با عجله توی خیابون راه میرفتم که ناگهان سرم گیج رفت، جلوی چشمهایم سیاه شد، پیلی پیلی خوردم و با شدت با یک درخت چنار کت و کلفت کنار جوی خیابان برخورد کردم. بعدش هم چیزی نفهمیدم. وقتی چشمهایم را باز کردم دیدم عدهای دور مرا گرفتهاند. یکی از همان ماده سیال نیمه لجن توی جوی دارد آب به سر و کله من میزند..