ترجمه شعری از رابرت فراست

نوع اثر : مقاله عمومی

نویسنده

دانشگاه آزاد پردیس شیراز

کلیدواژه‌ها

موضوعات


در بیشه‌ای زردفام به دوراهه‌ای رسیدم،
با دریغ از این‌که من یکی‌ام و آن‌جا دو راه
مدت‌ها ایستادم به نظاره‌ی یکی از آن دو 
تا در پس بوته‌ها گم شد؛
آن‌گاه پا در مسیر دوم گذاشتم، به‌همان زیبایی،
و چه‌بسا فراخواننده‌تر،
زیرا که پوشیده از علف بود و طالب پا خوردن؛
هرچند هر دو از گذرِ گذرندگان
به یکسان پاخورده و پاسوده،
و آن روز هر دو همسان دامن گسترده بودند؛
با برگ‌هایی نه هنوز سیاه شده زیر پاها.
آه، راه نخست را به روزی دیگر وانهادم!
هرچند می‌دانستم که راه‌ها همه به هم می‌رسند،
پروایم این بود که شاید گذارم دیگر به آن‌سو نیفتد.
جایی سال‌ها بعد با آه
چنین خواهم گفت:
از مسیری کمتر پاسوده رفتم،
و تمامی تفاوت در همین بود.

The Road Not Taken 
BY ROBERT FROST

Two roads diverged in a yellow wood,
And sorry I could not travel both
And be one traveler, long I stood
And looked down one as far as I could
To where it bent in the undergrowth;
Then took the other, as just as fair,
And having perhaps the better claim,
Because it was grassy and wanted wear;
Though as for that the passing there
Had worn them really about the same,
And both that morning equally lay
In leaves no step had trodden black.
Oh, I kept the first for another day!
Yet knowing how way leads on to way,
I doubted if I should ever come back.
I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence:
Two roads diverged in a wood, and I
I took the one less traveled by,
And that has made all the difference.

 

 

 

«رابرت لی فراست» چکامه‌سرای پرآوازه‌ی آمریکایی در ٢۶ مارس ١۸٧۴ در «سانفرانسیسکو» چشم به جهان گشود و به یاد ژنرال ایی. لی. نام‌گذاری شد. 
نوزده ساله بود که گاهنامه‌ای محلی یکی از اشعارش را به پانزده دلار خرید. پدر بزرگش همواره او را از شاعری منع می‌کرد و به او گوشزد می‌نمود که گذران زندگی از این راه ممکن نیست، اما این سخنان بر رابرت جوان کارسار نبود، چرا که سرنوشت او پیشاپیش نوشته شده بود. 
در سال ١٨٩١، پس از به پایان رساندن دوره‌ی دبیرستان، در آزمون ورودی کالج «هاروارد» پذیرفته شد و نیز سردبیر بولتن آنجا گردید. وی در همین زمان، با «الینور میریام وایت» دیدار کرد و به او دل باخت و پس از پافشاری بسیار در ١٨٩٥، زمانی که خبرنگار «دیلی آمریکن» بود، با وی ازدواج کرد. این ازدواج در شاعری فراست بی‌تأثیر نبود؛ زیرا تنها کسی که در میان خویشاوندان و آشنایان او به شعر و شاعری توجه داشت، پس از مادرش، الینور بود. الینور همواره در این راه مشوق او بود و هنرش را می‌ستود ولی خوشبختی‌های ساده‌ی زندگی او بسیار بی‌دوام بود و پیوندشان، در سال ١٩٠٠ از هم فرو پاشید. این سال برای رابرت ٢٦ ساله، سال خوبی نبود، چرا که در هشتم جولای، پسرش«الیوت» را بر اثر بیماری وبا از دست داد و همسرش، «الینور»، با مرگ «الیوت» دچار افسردگی شدید شد. مادر رابرت نیز در همین سال، بر اثر بیماری سرطان درگذشت. 
38 ساله بود که تصمیم گرفت با خانواده‌اش به انگلیس مهاجرت کرده و تمامی زندگی خود را صرف نوشتن کند. این قمار برای او بُرد بسیار به بار آورد، چرا که در انگلیس نخستین کتابی که از او به چاپ رسید «خواست کودک»، توجه همگان را برانگیخت و باعث شد که رابرت به جرگه‌ی شاعرانی از قبیل ازرا پاوند، هیلدا دولیتل و… در آید و در حقیقت با این کتاب که ازرا پاوند نقد ستایش‌آمیزی بر آن نوشت، هستی شاعرانه‌ی خویش را در جهان ادبیات به ثبت رسانید و پس از آن چهار بار جایزه‌ی پولیتزر را نصیب خود کرد. 
تخصص فراست بیشتر سرودن اشعار عاشقانه است و در همان‌هاست که خیال بی‌همتای خود را در زیباترین تشبیهات و واژگان می‌پیچد و چونان گنجینه‌ای از زیبایی به دست خواننده می‌دهد. از آن میان می‌توان به شعر عاشقانه‌ی خیمه‌ی ابریشمی اشاره داشت. در این شعر فراست با نهایت ظرأفت زیبایی خیمه‌ای را -از بند‌ها تا تیرک میانی- وصف می‌کند و در پایان شعر نتیجه می‌گیرد که آن تیرک میانی «تو» هستی که در جامه‌ای ابریشمی قرار داری. خود او در مورد تاریخچه‌ی این شعر می‌گوید: 
«در کودکی یک روز صبح مادرم را در لباس کلاسیک انگلیسی با دامنی بلند و ابریشمین از پنجره دیدم و این زیباترین صحنه از همان زمان در ذهنم نشست و بعد‌ها این شعر از آن خاطره آفریده شد. »
شعر‌های رابرت فراست کلاسیک و همه از وزن و قافیه برخوردارند. بیشتر این شعر‌ها در بند‌های آغازین، خواننده را به دیدن منظره‌ای فرا می‌خوانند و در بند‌های پایانی نتیجه‌ی فلسفی خود را به وی پیشکش می‌دارند. آنگونه که خود فراست هم در جایی می‌گوید: 
شعر با خیال و زیبایی آغاز می‌شود و با حکمت پایان می‌پذیرد. 
رابرت، زندگی خود را تا سال 1936 ادامه داد و در این سال هم جایزه‌ی «بولینگن» را از آن خود کرد. وی در هفتم ژانویه دچار انسداد [=بندآمدگی] خون شد و در ٢٩ ژانویه‌ی همان سال، اندکی پس از نیمه شب، چشم از جهان فرو بست و در مقبره‌ی خانوادگی‌شان در «الدبنینگتون»، «ورمونت»، به خاک سپرده شد.