حقوق و عیدی را چند روزی بود به حسابم ریخته بودند ولی هنوز بهنگار نگفته بودم. با اینکه بارها از من پرسیده بود، بخصوص که این خبر را هم از تلویزیون شنیده بود. من طفره میرفتم و میگفتم هنوز خبری نیست. میدانستم کلی نقشه برایش کشیده. من باید هر روز شال و کلاه میکردم، دنبالش از این مغازه به آن مغازه میرفتم..