خواب دیدم ، خیر است

نوع اثر : شعر

نویسنده

ندارم

کلیدواژه‌ها

موضوعات


دیدم از راه رسید
چهره‌اش خندان بود
حال من را پرسید
و نوک انگشتانش روی لُپَم لغزید
گوشه حوض کنار گلدان
خم‌شد و آب به موهایش زد
گوشه‌ چشمی به من انداخت 
و خندان لب پاشویه نشست
چهره‌ی رقصانش توی حوض کاشی
همچنان می‌خندید
و دلم می‌لرزید
همچو صیدی که به دام افتاده
جسم محکوم به دام
روح درحال گریز
چشم در چشم شکار و صیاد
با دهان بسته نعره می‌زد جانم
و نگاهم پی یک راه گریز 
گرد خانه چرخید
همچنان می‌خندید 
با دو دندان سیاه 
چون دو مار سمی که میان لب‌ها
پنهان بود
ناگهان ابر سفید 
ابری از ماه و پری زیباتر
بی‌صدا و آرام
از فراسوی زمان
آمد و چهره‌ی اورا پوشاند
دست وپایی زد 
و فریاد کشید
ابر زیبای سفید
بر رُخَش پرده کشید
خنده‌ی گمشده‌ی کودکیم 
آمد و گوشه لب را جنباند 
آرزویی آمد بر دل تشنه نشست
و زمان تکه و از هم بگسست
کاش آن پیکر منحوس و کثیف 
برنگردد هرگز 
آب مواجِ ز‌ تصویر تُهی
توی حوض کاشی
همچنان می‌رقصید
یکنفر نام مرا برد
به آواز بلند
من پریدم از جا
مادرم آنجا بود
مهربان می‌خندید
صورتم را بوسید
اشک‌ها را تاراند
با صدایی لرزان
گفت آهسته به من :
خواب دیدی ؟ خیر است