پیکر زخم

نوع اثر : شعر

نویسنده

---

چکیده

عمریست که سربارِ تنت هستی و یکدم
از حسِ ترحم به خودت خواب نداری
در وسعتِ شب، سهم زِ مهتاب نداری
از اشک خودت می‌چکی و تاب نداری
بر آینه، دیوار کشیدی که نبینی..

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عمریست که سربارِ تنت هستی و یکدم
از حسِ ترحم به خودت خواب نداری
در وسعتِ شب، سهم زِ مهتاب نداری
از اشک خودت می‌چکی و تاب نداری

بر آینه، دیوار کشیدی که نبینی
دلسوزی خود را به تن نازک و لَختت
دائم گله کردی که "چرا؟ "، "کاش. ."، "خدایا
بیزار شدی از خودت و طالع و بختت
عمریست علاجِ غمِ مردم شدی، ای دل
هرچند خودت هیبتِ زخمی و پریشان 
آینده گذر کرد و تو آواره و حیران، 
محبوس درون ماندی و از خویش گریزان

تا کِی به امید خبری خوب بمانی
تا دل به امید نفسی تازه بمیرد؟ 
هربار سراپای دلت را بتکانی، 
از گرد و غبارش نفسِ شهر بگیرد...

عمریست علاجِ غمِ مردم شدی، ای دل
هرچند خودت هیبتِ زخمی و پریشان 
آینده گذر کرد و تو آواره و حیران، 
محبوس درون ماندی و از خویش گریزان