خوابِ بیداری

نوع اثر : داستان

نویسنده

---

چکیده

 تیمور از بهادر جدا شد. از شیب کوچه پر برف قدم کش پایین رفت. برف پشت بام‌ها جا به جا توی کوچه‌ها ریخته، تلنبار شده و تپه‌های بزرگ و کوچکی درست کرده بود.
با خودش لند لند می‌کرد:
پسره‌ی پرو! به شوخی من جواب زشت می‌دهی؟ حالا ببین چه داغی روی دلت می‌گذارم. دل خودت و ننه‌ات را چنان می‌سوزانم که هیچ آب خنکی از جلز و ولزش کم نکند...زبان دراز، بی‌حیا!
در راه آدم و نوچه‌اش را دید. گفت: « برویم خانه کارت دارم. »
کنار بخاری نفتی قطره‌ای نشستند. تیمور گفت: «می‌خواهم به خسرو درس درست و حسابی بدهم تا جلوی دوستش مرا سنگ روی یخ نکند»...

کلیدواژه‌ها

موضوعات