شادی بخشیدن

نوع اثر : داستان - بخش کودک و نوجوان

نویسنده

دانش آموز

کلیدواژه‌ها

موضوعات


 یکی بود یکی نبود. در شهر حیوانات، خرگوش بازیگوش و شیطونی بود که همیشه سرگرم بازی وشیطنت و کارهای خندهدار بود تاهمهی دوستانش را بخنداند. جوک و لطیفههای خندهدار میگفت. یک روز سنجاب از او خواست چند تا جوک و لطیفهی بامزه آماده کند تا در روز تولد خواهر کوچکش بگوید و او را شاد وخوشحال کند، چون خواهر سنجاب مدتی میشد غمگین و گوشه گیر شده بود. خرگوش پذیرفت و خودش را برای روز تولد آماده کرد. 
روز تولد همهی بچهها جمع و خوشحال وشاد بودند، پایکوبی و بازی میکردند ولی خواهر کوچولوی سنجاب ناراحت گوشهای نشسته بود، ناگهان خرگوش کوچولو با چهرهای بامزه و دلقکوار وارد مجلس شد و شروع کرد به گفتن جوکهای بامزه و بالا و پایین پریدن و شکلک درآوردن. کلی جوکهای خندهدار از قبیل»یه روز یه مرده سرشو میکوبید به سپر ماشین، یکی ازش پرسید چرا سرتومیکوبی به سپر؟ مردگفت: میخواهم روزهای سختم سپری شود. یه قورباغه از یه گربه میپرسه: قور قور قور، قورررررربونت بشم کلاس چندمی؟ گربه میگه: پیش پیش پیشششش دانشگاهیام. همون قورباغه به یه زنبوره میگه: قور قور قور قورررررربونت برم عسل داری؟ زنبوره میگه ویظ ویظ ویظظظظظظظ وظیفته نه ندارم. خلاصه کلی میگن و میخندن و از خنده دل ضعفه میگیرند. خرگوش میپرسه؟ کی میدونه چرا قرص وسطش یه خط داره؟ هر کسی یه جوابی میده، یهو سنجاب کوچولو میگه تا اگه یه وقت توی گلومون گیر کرد با پیچ گوشتی بازش کنن در بیاد، همه از جواب او خوششون میاد و کلی میخندن. سنجاب هم خندش میگیرد، خرگوش میگه حالاکی میتونه بگه اون چیه که پدر و پسر دارن ولی مادر نداره؟باز هر کسی یه جوابی میده و باز سنجاب بین هم همهی بقیه میگه: اون نقطه هستش، یهو همه ساکت میشوند و خرگوش میگه آفرین جوابت درست بود و همه برای او دست میزدند و سنجاب نیز خوشحال و شاد میشود و با بقیه بچهها به شادی و پایکوبی میپردازد و آن روز بهترین روز تولدش میشود.
با آرزوی شادی برای همه.