سوزن

نوع اثر : داستان

نویسنده

---

چکیده

خورشید، به مهمانی شب میشتافت و گل‌مراد به کلبه‌اش. برای گل‌مراد طلوع و غروب، همیشه دل‌پذیر بود. با خودش عهد بسته بود، زندگی را با تمام سختی‌ها و خوبی‌هایش دوست بدارد. 
 لحظه‌ای ایستاد، کف گیوه‌ی سوراخ شده‌اش را با دقت از زیر نگاه گذراند. خاشاک را از داخل آن تکاند و با خود زمزمه کرد: «امسال هر جورشده باید برا خودم گیوه‌ی نویی بخرم. 
با گرم شدن تدریجی هوا، دیمی‌ها از برکت افتاب رنگ‌وروی تازه به‌خود می‌گرفتند. خوشه‌های گندم هر روز، طلایی‌تر از روز پیش، مجلس‌افروز مزرعه بودند. گل‌مراد خستگی ناپذیر از صبح تا غروب در تلاش بود..

موضوعات