نوع اثر : داستان
نویسنده
زمین شناسی، اردبیل،اردبیل
کلیدواژهها
موضوعات
اواخر فروردین ۸۳ بود پنجره اتاقم در طبقه دوم را باز گذاشته بودم مشغول خواندن کتاب زیست و ادبیات بودم برای کنکور آماده میشدم شعری بود که میگفت چو گرد در قدم او دویدم و نرسیدم، ناگهان کبوتری سفید با بال زخمی از پنجره وارد اتاق شد شروع کردم به معالجه بال نیمه شکستهاش. اوایل از من میهراسی اما بعد از چند روز وقتی کتاب میخواندم میآمد و جلوی من آرام میگرفت و میخوابید وقتی تشنه بود نوک میزد و وقتی گشنه بود صدای غرغر میداد صبحها از خواب بیدار میکرد و شبها اگر چراغ روشن بود غر میزد تا چراغ را خاموش کنم و از چراغ مطالعه استفاده کنم روزی لب پنجره وایستاده بود با حسرت به بیرون نگاه میکرد و گاهی به من نگران من بود و دلتنگ پرواز پر زد و تا روی آنتن رفت اما من را دید که سراسیمه به
طرف پنجره رفتم و دل نگران شدم گویا دل کبوتر به حال من سوخت و دوباره برگشت از پنجره و به دستم نوک میزد گویا میخواست بگوید که ببخش تکرار نمیکنم اما از آن روز دلم میلرزید که این رفیق ماندنی نیست همیشه از لب پنجره بیرون را نگاه میکرد آسمان، زمین، درخت و من. شاید دل کندم برایش سخت بود اما میدانستم که وقتی دلی بین رفتن و ماندن گیر کند، میرود. گاهی از ترس گاهی از هراس و گاهی از حس عاشقی بدنم سرد میشد که چگونه بعد از رفتن او دوام میآورم. شاید از غم دوریاش دغ کنم و شاید شیدایی این مخلوق زیبا دیوانهام کند. آخر دلم پیشش خیلی گیر بود. یک روز ساعت ۱۰ صبح ۲۷ اردیبهشت صدای غرغرش از خواب بیدارم کرد. دست و صورتم را شستم گویا دلم خالی بود و گوشهای از دلم را میخواستند ببرند. حال عجیبی داشتم رفتم سوی کبوتر و آرام بوسیدمش. کبوتر زیبای من نگاهی بغض آلود به من کرد و گویا مجوز رفتن را با بوسهام گرفت. رفت دم پنجره با قلبی لرزان گفتم عزیزم هدف نشان دادن عشق و مهر بود و وابستگی اما متوجه حس من شد. دوست داشت تنوع دنیا را ببیند دوستان جدید پیدا کند و دنیا را تا آسمانها بگردد پر کشید تا شاخه درخت توت گویا به حسهای من طعنه زد دلم شکست بدنم لرزید وقتی دیدم صورتش را از من برگرداند و پرکشید و من فقط خط پروازش را از عمق دیدههایم دنبال کردم. اشک در گوشه چشم یخ زد. پاهایم سست شد، اما رفت تا ناپدید شد. سه روز گریه کردم و هیچ غذایی نخوردم. باز سرگرم درس شدم. اما همیشه کبوترم را جلوی خودم حس میکردم فکر میکردم در خیالات خودم که کبوتر به من میگوید نخواب بهتر بخوان، درک کن. تا روزی که کنکور برگزار شد و نهایتاً نتایج آمد.
روز اعلام نتایج به یاد کبوترم بودم. در ذهنم زمزمه میکردم چقدر بیوفا بود. کاش بود و موفقیت مرا میدید. قبول شده بودم از رشتهای که به آن علاقه داشتم.
امدم اتاق هوا بارانی بود با خود حس میکردم کبوتر گوشه اتاق است اما نگاه میکردم و نمیدیدم و اشک میریختم. رفتم دانشگاه برای ادامه تحصیل اوایل دوام نمیآوردم و هر دو هفته به خانه سر میزدم، اما به مرور توقف در دانشگاه و خوابگاه و عادت کردم. اردیبهشت سال ۸۵ با اتوبوس شب رو راهی اردبیل شدم و سپس شهرستان گرمی رسیدم. پیاده شدم و ساکم را پایین گذاشتم دیدم بچهای با ۹ ساله در یک دست کبوتر سفید و با دست دیگر چوبی دارد و بر سر کبوتر میکوبد، ناراحت شدم رفتم گفتم چرا اذیت میکنی بیا ۲۰۰ تومن، کبوتر را بده به من، بچه تا کبوتر را داد به دستم احساس کردم. در پای راست حلقهای دارد. بدن نیمه جان کبوتر را برگرداندم تا حلقه را ببینم همان حلقه بود. با حک دو قلب پیوسته و یک شاخه گل که من هم در آن با سوهان نوشته بودم یارمحمد. خدای من کبوتر من له شده بود. ساک را برداشتم. کبوترم در آغوش و دلم پر از نگرانی بود. . زود خودم را به درب منزل رساندم زنگ را زدم تا در را باز کنند احساس کردم کبوترم مثل دل من در روز جدایی لرزه در اندام خود دارد. رفتنم داخل، ورودی پلهها نشستم و خواستم به کبوترم چند قطره آب بدهم، اما با چشمان نیمه باز اشک آلود و خسته نگاهم میکرد. شاید هم شرمنده از ترک من بود ولی بعد از کلی دنیا گردی، در آغوش من آرامش را یافته بود، چند بار دهانش را باز بسته کرد. اشک داغی گوشه چشمم بود. مثل خون جگر و تلخی در گلو داشتم و فشاری بغض آلود. لحظات سختی بود. زمزمه میکردم کهای کبوترم گردش جهان زیباست تنوع زیباست رفیق جدید و پرواز همه زیباست اما نه ارزش دل شکستن داشت و نه ارزش از بین بردن خودت.
کبوتر عزیزم کاش امنیت در وفاداری و ادامه زندگی با من را داشتی و من خونه دل نمیخوردم و تو را میستودم و نوازش میکردم. کاش نمیدیدمت و غم از دست دادن و از دست رفتنت را نمیچشیدم. کاش مرا میفهمیدی و دلی از من نمیبردی. کاش روحی که از کالبدم بردی را نمیبردی، کاش مرا نمیشکستی. کاش میشد به عقب برگشت و هر دو غمها را با شادی جبران کنیم. تا آخر عمر نقطه سوختهای بر دلم افزوده شد.
کاش...اما سرنوشت را نمیتوان از سر نوشت. میدانی بعد از رفتن تو دیگر به کبوتری نتوانستم دل ببندم. دل تنها و غمگینم دردهای زیادی رفتن تو. باز من ماندم و تنهایی.
دیداری اگر باشد به قیامت
خداحافظ یار بیوفای من