"برادر این چیزهایی روکه گفتم: نوشتی؟ بنویس چند روزه شوهرم، من و چهارتا بچه رو گذاشته رفته، نمیدونم کجاست! بدون خرجی ولمون کرده، از کجا بیارم شکم این بچهها رو سیر کنم. حواست به منه که چی میگم؟ داری حرفامو ماشین میکنی؟" زن حرف میزد. اما صدای او را و حتی صدای برخورد میله آهنی با نوار جوهر را نمیشنید، بیاختیار دستهایش روی حروف ماشین تحریر حرکت و تایپ میکرد، فقط صدای امواجی و زنی که دست کودکش را گرفته بود و به دریا و امواجی را که به صخره و ساحل برخورد میکرد و بر میگشت را میشنید..