نوع اثر : داستان
نویسنده
---
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
ملاله روبنده را کنار میزند و اشکهایش را با گوشه روبنده پاک میکند با استرس پشت سرش را نگاه میکند، ارابه چوبی تکان، تکان میخورد و او را به جلومی برد و ملاله دور و دورتر میشود از جمعیت پشت سرش!
صدای شیون مادرش هنوز به گوش میرسد.
چرخ در چالهای عمیق افتاده است.
قلوه سنگها از زیر چرخ ارابه در میروند و اسب پیر ملا عمر ۸۰ ساله ناله کنان با شلاق به جلو هدایت میشود.
ملاعمر با صدای زمخت مردانهاش بر سرملاله فریاد میکشد که گاری را از پشت هل دهد.
ملاله با ترس و دستهای کوچکش ارابه را هل میدهد اسب شیهه میکشد و ملاعمر فریاد میزند و ملاله عرق پیشانی و اشک چشمش در هم قاطی میشود بلاخره چرخ ارابه از گودال در میآید.
هوا تاریک است که به خانه میرسند دو زن ملاعمر به استقبال میآید و وسایل و جامدان کهنه را از او میگیرند، ملاعمر به ملاله اشاره میکند که همراه زنانش به داخل خانه برود آن دو زن ملاله را به اتاق میبرند و ساعتی بعد ملاله را بَزک شده آماده کردهاند.
اشک در چشمان سیاه ملاله موجزده است. دو زن از اتاق بیرون میروند لحظاتی بعد در باز میشود و ملاعمر فرتوت وارد اتاق میشود و رو به روی ملاله مینشیند با لبخند شیطانی سر تا پای ملاله را نظر میکند رو به ملاله میپرسد.
ملاعمر: چند سالته؟
ملاله لبانش همچون دستانش میلرزد، نگاهش را پایین میاندازد سکوت میکند.
ناگهان کشیده محکمی به صورت ملاله میخورد که او را به عقب پرت میکند ملاعمر فریاد میزند.
ملاعمر- وقتی شوهرت ازت سؤال میپرسه هراسان جواب بده!
اشک از گوشه چشمهای سیاه ملاله فرو میریزد.
ملاله: ۱۱ سال!
تقدیم به زنان مظلوم افغان