رفیق
سکوت هیچ سنگی اختیاری نبود
که اجبار پشت اجبار
شیشهها شکسته بودند
رسیدیم
از راهی طولانی
پاهایمان
زندگی را دویده بودند
دلخوشیهایمان بوی رفاقت نمیداد
سفرههایمان خالی از ایمانی بود
وعده داده بودند
دروغگوهای منابر
در بزرگراهی شلوغ
همهی آوارهای زندگی را میدیدیم
روی دستهای کودکان سر سپرده...