شنیدهایم و بیگمان شنیدهاید که بسیاری عوام، اهل قلم و به طور کلی اهل هنر و اندیشه را دیوانه و مجنون و اگر لطف کنند، آشفته احوال و خُل مزاج میشمارند. آیا این باوری نامعتبر و ناشی از رشک و حسد و نادانی عوام است؟ پس چگونه است که سابقه چنین باوری نخست به خود اهل هنر و ادب و فلسفه بازمی گردد و دست کم از زمان افلاطون و بلکه پیش از آن رواج داشته است؟ پرسش را دقیقتر گردانیم؛ حال که نه تنها عوام که بسیاری خواص و برگزیدگان و اهل هنر و اندیشه این اتهام – مجنون و مخبط بودن خود و همکارانشان – را پذیرفتهاند، چه باید کرد؟ آیا باید اتهام را به رغم همه شهود و شواهد رد کرد؟ یا میباید داوطلبانه طوق جنون به گردن انداخت و به ستایش دیوانگی پرداخت؟ آیا راه حل میانهای یافت میشود؟ این مقاله پس از پرداختن به پیشینه بحث و مروری به شهود و شواهدی که به آن اشارتی گفته آمد، خواهد کوشید به راه دشوار سوم، راه میانه بپردازد. هراس من پیشاپیش از این بوده که مبادا نوشته من ناخواسته به تبرئه و ترویج جنون و افتخار به اتهام عقل ناباوری بیانجامد، اما اگر من مقالاتی را در این باره مینویسم، نه از برای تبرئه و کسب حیثیت برای جنون است و نه ستایش از دیوانگی، بلکه امید دارم حاصل این مقاله در اصل دفاعی از خرد باشد و نکوهش جنون، هرچند با کنایتی که ممکن است گاه فریبنده بنماید..